مهسامهسا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
محیامحیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

ختل و متل

بدون عنوان

کی قلب منه محیا :من کی چشمای منه مهسا:من این روزکه حس میکنم بچه ها کمتر منو میبینن دائم اینو براشون میخونم دو روزه تصمیم گرفتم دیگه به مهسا شیر خشک ندم و بجاش شیر پاستوریزه جایگزین کنم خوشبختانه پذیرفت  مهسا به شیر خشک میگه  نم نم . دیشب شیر ریختم تو شیشه شیرش و میگه نم نم بدم میگه :نه شیر بده دیشب سریال گذر از رنجها رو میدیدیم اونجایی که "دنیا گفت حمید من با تو خوشبختم خودت هم نمیدونی واسه خوشبختی بمن چی دادی " مهسا کاملا مشغول بازی میپرسه؟چی دادی و ما امروز صبح دارم بهش صبحانه میدم عروسکشو خوابونده رو پاهاش و میگ...
29 بهمن 1393

محیا غیر منتظره

سلام دخترای گلم آپارتمانمون اماده شده ولی منو بابا برای رفتن به اونجا تردید داریم با وجودی که نزدیک خونه باباجونه به مهد قرانی و یه باشگاه ژیمناستیک نزدیکه اما معلوم نیست بریم اونجا دادم کمد و قفسه اتاق شما رو یه سبز فسفری قشنگ زدن .اما چه فایده مشکل سر فاطمه و محیا ست اینا دوتا  مثل جمع نقیضین محاله باهم کنار بیان و دائم درگیرن و پر سرو صدا محیا وقتی داد میزنه و مرغش یه پا پیدا میکنه متوجه زمان و مکان و منطق نمیشه هرقدر هم منو بابایی اولتیماتوم دادیم و شرط وشروط گذاشتیم بیفایده اس بابا میگه ابرو مو میبرید سرو صداتون زیاد بشه استشهاد میکنن باید بزاریم و بریم.ومن حالا باید بابا بگرد...
20 بهمن 1393

محیا بی حال

بسلامتی جمعه عروسی دایی حاجی برگزار شد از ظهر تو و مهسا رو بدرخواست عمه فرستادم پیشش و خودم به ارایشگاه و اتلیه رسیدم شب با اونا اومدید تالار برخلاف ذوقی که قبل عروسی واسه عروسی دایی داشتی بد قلق بودی و اصلا نرقصیدی فقط بعد شام یه قر دادی تو و مهسا بخاطر پریسا خیلی ذوق رفتن به خونه باباجون رو دارید باید یادبگیری هروقت خواستی سرتو نندازی پایین و بری طبقه بالا خونه عروس و داماد. مهسا چند وقت پیش شب موقع خواب گفت :بابا دوست دارم بابا:بابافدات بشه مهسا:هژارتا بتازگی خیلی خودشو واسه همه لوس میکنه مهدی بهش میگه گربه ملوسه ...
13 بهمن 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ختل و متل می باشد